دانلود آهنگ جدید کمیل به نام افسانه تلخ
تاریخ: 16 تیر 1399, 07:57


دانلود آهنگ جدید کمیل به نام افسانه تلخ

Download New Music Komeyl Afsaneye Talkh
آهنگ و تنظیم: کمیل – شعر: فروغ فرخزاد
گیتار الکتریک: مصطفی کوچکپور – کاور : علیرضا قاسمی

دانلود آهنگ کمیل به نام افسانه تلخ

پخش از نکست وان موزیک

متن آهنگ افسانه تلخ از کمیل

 

نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
نه پیغامی نه پیک آشنائی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدائی
ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحرگاهی زنی دامن کشان رفت
پریشان مرغ ره گم کرده‌ای بود
که زار و خسته سوی آشیان رفت
کجا کس در قفایش اشک غم ریخت
کجا کس با زبانش آشنا بود
ندانستند این بیگانه مردم
که بانگ او طنین ناله‌ها بود
به چشمی خیره شد شاید بیاید
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا، آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را
به او جز از هوس چیزی نگفتند
در او جز جلوه ظاهر ندیدند
به هر جا رفت در گوشش سرودند
که زن را بهر عشرت آفریدند
شبی در دامنی افتاد و نالید
مرو! بگذار در این واپسین دم
ز دیدارت دلم سیراب گردد
شبح پنهان شد و در خورد بر هم
چرا امید بر عشقی عبث بست؟
چرا در بستر آغوش او خفت؟
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت؟
چرا؟ او شبنم پاکیزه‌ای بود
د که در دام گل خورشید افتاد
سحرگاهی چو خورشیدش برآمد
به کام تشنه اش لغزید و جان داد
به جامی باده شورافکنی بود
که در عشق لبانی تشنه می‌سوخت
چو می‌آمد ز ره پیمانه نوشی
به قلب جام از شادی می‌افروخت
شبی ناگه سرآمد انتظارش
لبش در کام سوزانی هوس ریخت
چرا آن مرد بر جانش غضب کرد؟
چرا بر ذره‌های جامش آویخت؟
کنون، این او و این خاموشی سرد
نه پیغامی، نه پیک آشنائی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی

---------------

نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
نه پیغامی نه پیک آشنائی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدائی
ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحرگاهی زنی دامن کشان رفت
پریشان مرغ ره گم کرده‌ای بود
که زار و خسته سوی آشیان رفت
کجا کس در قفایش اشک غم ریخت
کجا کس با زبانش آشنا بود
ندانستند این بیگانه مردم
که بانگ او طنین ناله‌ها بود
به چشمی خیره شد شاید بیاید
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا، آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را
به او جز از هوس چیزی نگفتند
در او جز جلوه ظاهر ندیدند
به هر جا رفت در گوشش سرودند
که زن را بهر عشرت آفریدند
شبی در دامنی افتاد و نالید
مرو! بگذار در این واپسین دم
ز دیدارت دلم سیراب گردد
شبح پنهان شد و در خورد بر هم
چرا امید بر عشقی عبث بست؟
چرا در بستر آغوش او خفت؟
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت؟
چرا؟ او شبنم پاکیزه‌ای بود
د که در دام گل خورشید افتاد
سحرگاهی چو خورشیدش برآمد
به کام تشنه اش لغزید و جان داد
به جامی باده شورافکنی بود
که در عشق لبانی تشنه می‌سوخت
چو می‌آمد ز ره پیمانه نوشی
به قلب جام از شادی می‌افروخت
شبی ناگه سرآمد انتظارش
لبش در کام سوزانی هوس ریخت
چرا آن مرد بر جانش غضب کرد؟
چرا بر ذره‌های جامش آویخت؟
کنون، این او و این خاموشی سرد
نه پیغامی، نه پیک آشنائی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی

دانلود آهنگ جدید کمیل به نام افسانه تلخ
عضو کانال نکست وان موزیک شوید