چرا یک دم کناره من نمیمانی
چرا همچون نسیم از من گریزانی
چرا قدر مرا دیگر نمیدانی

بیاد اور تو ان روز طلایی را
شکوه لحظه های اشنایی را

به من گفتی که دست از من نمیشوی
برایم قصه دوری نمیگوی
به بی مهری مرا از خود نمیرانی

چرا خواندی نوای بی وفایی را
فنا کردی تو دیوار جدایی را

تو که از عشقه سوزانم خبر داری
نمی دانم چه سودایی به سر داری
مرا خواهی و یا عشقی دگر داری

به یاد آور تو آن روز طلایی را
شکوه لحظه های اشنایی را