آهنگ انتظار از على سالمى
چقدر غم سکوت کرده در صدای خستهام
چقدر بغض در گلوی بستهام شکستهام
نه مانده پای رفتنی، نه مانده نای ماندنی
چقدر بیتو خستهام، چقدر بیتو خستهام
نمیرود هوایت از سرم
نمیتوانم از تو بگذرم
غم مرا به این جنون کشیدی
چه آتشی گرفته در تنم
غبار غم نشسته بر تنم
دل مرا به خاک و خون کشیدی
نگاه کن هوای دیدنت چه کرده با دلم
که دل به هیچ آرزوی دیگری نبستهام
تو رفتهای و سالهاست پشت قاب پنجره
در انتظار نامهای به خطِ تو نشستهام
نمیرود هوایت از سرم
نمیتوانم از تو بگذرم
غم مرا به این جنون کشیدی
چه آتشی گرفته در تنم
غبار غم نشسته بر تنم
دل مرا به خاک و خون کشیدی