می دونم که یک نفر هست زیر این گنبد سنگی
که میاد رو آسمونم میکشه یه قوس رنگی
اون که آینه ی اتاقم از حضورش بی نصیبه
توی آینه من نشستم اما من با من غریبه
یکی باید اینجا باشه اونی که مثل کسی نیست
وقت سر دادن آواز مثل اون هم نفسی نیست
یکی باید اینجا باشه که شبو کم کنه از روز
روز تازه ای بیاره جای این روز غزل سوز
یکی باید اینجا باشه که شبو بدزده از من
با من از خودم خودی تر بین تن باشه و پیرهن